توی عوضی

ساخت وبلاگ
مثله همیشه داشتم دیوونه وار دستامو تو هوامو تکون میدادم و با هیجان براش یه داستانیو تعریف میکردم..نگاهش سرد و بی روح بود و بی حوصله به نظر میرسید.یهو وسط حرفام خیلی جدی و مصمم گفت:((عوض شدی))..نگاهش ک توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 28 اسفند 1397 ساعت: 18:54

ازم پرسید اگه قرار بود تو زندگی چیزی غیر از انسان باشی؛دوست داشتی چی باشی؟لبخندزدم و سریعا گفت کرگدننننننن

گفت:( چرا؟) گفتم :(چون پوست کلفته)

وقتی این جوابو دادم مطمعن نبودم وقتی کرگدن باشم این پوست کلفتی همینقدر به دردم میخوره که الان واسم لازمه یا نه؟!ولی از انتخابم مطمعن بودم

پ.ن:خودم میدونم کجا و چرا کرگدنو نوشتم کرگردن لازم نی گوشزد بشه بهم☹

توی عوضی...
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 28 اسفند 1397 ساعت: 18:54

همیشه نباید پولو این چیزارو نگه داشت برای روز مبادا...روز مبادا میتونه روزی باشه که  تمام فکر و ذهن و درگیریت روحی باشه،که مثلا دلت لَک بزنه برای یه روز خوب برای یه لبخند از ته دل.. من برای این روز مب توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 13 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 3:52

توی ذهنم ادامش دادم تا ته تههه قصه..! گفتم اصلا گیریم که جنگیدی و بهش رسیدی.. پا گذاشتی روی همه خواسته هات, ایستادی جلوی خانواده, سینه تو سپر کردی و گفتی من این مردو میخوام..همه این قصه ها تموم شد و ح توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 23 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 3:52

من بدون تو حوصله هیچ ندارم...هیچ هیچ و هیچ..من تماما همین هیچم بدون تو

توی عوضی...
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 24 تاريخ : شنبه 29 دی 1397 ساعت: 3:52

 حالم اصلا خوب نبود .خبر رسید یواشکی و از این ور اون ور که قراره بره....بی مقدمه یهویی..از همه بدتر بی خدافظی؟!داشتم حرص میخوردم و اتاقو متر میکردم که فاطمه زنگ زد .نگران بودم و نگران تر شدم .گوشیو برداشتم فقط هق هق میکردو میگفت بلیط برگشت نگرفته...دیگه هیچی دست خودم نبود نشستم وسطو اتاقو تا رمق داشتم گریه کردم تا جایی که سرم داشت مثه بمب میترکیدو چشمام اینقدر پف کرده بود بسته شده بود...فهمیدم که توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : بلیط,طرفه, نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 17:06

هیولا جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۶ ♥ 6:32 دم افطار زنگ زد و گفت که هوس ماکارونی کرده و کلی قسمو آیه که یه کم ماکارانی بزار و بیا شب احیاهم پیش هم باشیم با بچه ها... بعد از کسب اجازه از پدر برای رفتن شروع کردم درست کردن ماکارونی بعدشم اسنپ گرفتمو رفتم... قابلمرو گذاشت جلوش با نون لواش کل ماکارونی ها رو لقمه کردو خورد اصلا به روی خودشم نیاورد منم اونجا هستم. تهشم یه لیوان آبو یه نفس رفت بالا که به قول خودش بشوره ببره.. نیم ساعت نشده بود که هوس فلافل کرد باز... پاشدیم با کلی غرغر من رفتیم فلافلی. داشت کاغذشم میخورد انگار از قحطی اومده.. فلافلش تموم شد که دیدم زل زده اونطرف خیابون برگشتم پشتمو نگاه توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : هیولا, نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 12:42

رنگآرَنگ پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۶ ♥ 0:15 از وقتی مادربزرگ پدرم فوت کرد رفت و آمد بین ما و خانواده پدری تازه شروع شد.قبل از اون من هیچکدوم از خاله ها و دایی های بابامو نمیشناختم فقط یکی دوباری توی ختم یا عروسی اونم وقتی که بچه بودم دیدمشون.. خلاصه یکی ازهمین اقوام بابام بعد چندین و چند سال تصمیم گرفت بیاد خونه پدربزرگم و  بشکنه این طلسمه چند سالرو... همه دعوت شدیم خونه پدربزرگ... به جز اینکه فلانیو باید از عروسو دخترش تشخیص بدی و سوتیم ندی سخت ترین کار گرم گرفتن با آدمایی که با وجود اینکه یجورایی هم خونتن ولی باهاشون یه دنیا غریبه ای... خلاصه اینکه خواهرم به بهونه دانشگاه یه پیچش عظیم داشت و بن توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : رنگآرَنگ, نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 12:42

بی احساس(؟) یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۶ ♥ 2:14 همیشه همه و همه بهم گفتن بی احساس.. از دوستو رفیق و آشنا و خانواده و.. ولی هیچوقت کسی از خودش نپرسیده چی شده که من به اینجا رسیدم. چی شده که دنیای یه دختر پر شورو انرژی خاکستری شده. کسی هیچوقت منو درک نکرد حتی مادرم. کسی هیچوقت از دید من دنیارو ندید.... رفتم پیش مشاوری که معرفی شده بود ولی چیزی حل نشد. بعد دو ساعت حرف زدن و تموم کردن یه بسته دستمال کاغذی بهم گفت مشکلت حل نمیشه ولی کمرنگ میشه. خبر نداره داره دنیامم کمرنگ میکنه.. دیگه امید به چیزی ندارم. بهم گفت اگه باز اون فکرای لعنتی از سرم رد شد سریع سرمو بگیرم زیر شیر اب یخ... دلم میخواد مغزمو بندازم توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : احساس؟, نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 12:42

نقطه ضعف پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۶ ♥ 4:13 یه سری حرفایی هست که نمیشه به کسی گفت .به هیچکس..در واقع نبایدم گفت. ترسایی که تو زندگی داری نقطه ضعفات..نباید بزاری بقیه بفهمن چقد ضعیفی وگرنه همه پَسِت میزنن..همه میزارنت کنار..مُد شده تازگیا همه دنباله آدمایین که رو راست نیستن.آدمای همیشه خوشحالی که هیچی به هیچ جاشون نیس...اونایی که بودو نبودت فرقی نداره براشون ...نمیدونم چرا ولی به هرکس بیشتر بها بدی بیشتر داغ میزاره به دلت میشتر میسونتت بیشتر اذیتت میکنه بیشتر...بیشتر.طرف اومد تو زندگیت بعد پنج سال ری...د بهت رفت حالا بازم دوسش داری؟نوبره والا..بعد این یکی برات له له میزنه نگاشم نمیکنی...راست میگن توی عوضی...ادامه مطلب
ما را در سایت توی عوضی دنبال می کنید

برچسب : نقطه, نویسنده : 3hanna78mc بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 12:42